«خرد» رهنماي و «خرد» دلگشاي
«خرد» دست گيرد به هر دو سراي
از و شادماني و زويت غميست
ازويت فزوني و هم زو كميست
چه گفت آن سخن گوي مرد از «خرد»
كه دانا ز گفتار او بر خورد
كسي كاو ندارد «خرد» را ز پيش
دلش گردد از كرده خويش، ريش
هَشيوار، ديوانه خواند وُ را
همان خويش، بيگانه داند وُ را
ازويي به هر دو سراي ارجمند
گسسته خرد، پاي دارد به بند